۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

دختر ما کورش؟!

21/5/87 مامان می رود کربلا چه بدرقه ایی می کنندش دعوا شده و چند روزی این طرف مرز مانده اند اول شهریور است که می آید می رویم هشتگرد همه هستند همه چیز خوب است(این پیراهن و کیف را مادرجون برای مائده خریده وکورش حسود هرگز نساسود تا برسد تنش کرده اینم عکس دختر ما کورش)
25/5/87 امتحان کلاسهای مربی گری شروع شد راحت بود جوابها را یک ماه دیگر می دهند. حیف شد شماره استاد کبیری را نگرفتم حتمن به درد می خورد باید پیدایش کنم
داستان جولی را در انجمن می خوانم کمرروستا کلی تعریف کرد و این هفته 7/6/87 قرار است نقدش کنند همه توجهشان جلب شده چندتا غلط فاحش دارم که باید تصحیح شود می فرستمش برای استاد معروفی نوشته خوب است امیدوارم خوانده باشد توقع بیشتر از این را داشتم
3/6/87 سالگرد مهدی بی سروصدا برگزار می شود بی سروصدا ولی فوق العاده ناراحت کننده....هیچ حرفی نمی شود زد هنوز 7/6/87 نشده که دعوتمان می کنند برای نامزدی داریوش می گوید اگر گفتی چه کسی نامزد کرده؟
با آن اخباری که در مورد ام البنین و کوه و غار رفتنش هست می گویم نگو که ام البنین ؟ نه دختر دایی رحیم عروس شده می گویم با چه کسی نامزد کرده با پسر خاله اش فرهاد و چه پسر محترم و دوست داشتنی است این فرهاد هم سن آرزو است و بعد از شوکی که آن موقع ها از عروسی هادی بهمان وارد شد این خانواده همیشه درگیر بود تا این یکی خداراشکر خوشبخت بشوند. شهلا،ساناز،عسل، مهرداد و این هادی بی معرفت که نیامده بود حتا برای تسلیت که یک دوستی بود یک جایی دورانی را باهم بودیم ؟! پسرش شبیه الهام است و چقدر یاسمین بزرگ شده ساکت و آرام و عزیز و این عسل چه شیطنتی می ریزد از چشمهایش
به شهلا می گویم چرا اینقدر زود؟ می گوید ما هم تازه فهمیدیم می گویم زود بود فرهاد می گوید(با شرمندگی)من 28 ساله ام می گویم برای تو نه برای نرمین که تازه 18 سالش شده و می خواهد کنکور شرکت کند با طعنه به زن دایی می گویم:تو که همیشه می گفتی زود شوهر کردی پس چرا اینجوری شد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر