۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

بوسیدن یک سنگ

امروز 7/4/87 است کورش نقاشی کشیده شعر می خواند و می کشد آخرش هم می گوید این تویی
تازه از تب خلاص شده دیشب تولد نسرین بود دوست لیدا ما هشتگرد بودیم دیروقت آمدیم مشغول فالگیری بودند. شبنم هم بود نسرین 23 ساله شده بچه ها می خواهند بروند کوه میترا هم هست آرزو می رود طالقان با علی و مرضیه. شب عروسی عیسی غفوری بود لیلا و مامان رفتند عروسی. عروس فامیل زن ممی زهراست. خدایا خواهش می کنم مواظب او و خانواده اش باش
* این عکس کورش است که کوله خاله را بسته و آماده صعود شده *
میترا جریان دخترهای خوابگاه را می گوید دخترهای شهرستانی که تا رسیده اند تهران دنبال دوست پسر هلاک اند وقتی پیدا کردند جران عکسی است روی اینترنت ساختمان نیمه کاره ایی که روی پتوی سربازی دختر و پسری س*ک*س دارند و لباسهایشان روی زمین کنار پتو افتاده دغدغه های زری نمونه ایی است که من کمی نزدیکتر دیدم. دوروبرم را موجوداتی مقدس گرفته اند همگی حریم دارند و خروج از این حصار امن را نه می خواهند و نه می توانند. تکیه داده بودم به متکا روز بعد از مراسم صیغه (که تازه فهمیده بودم چه کلاهی سرم رفته مرا با 5000 هزار تومان به صیغه ی این آقا درآورده بودند برای یک ماه) آمد پایین و لبهایش را گذاشت روی لبهایم آنقدر زور زده بودم که عضلات صورتم به سفتی سنگ شده بود انگار سنگ را ببوسی حسی سرشار از ترس،هیجان، خجالت و حسی باورنکردنی از دست دادن ؟ نمی دانم از دست دادن چه؟ ولی شاید معصومیت کودکی که تمام شده بود و نمی دانم چرا ناراحت کننده و تمام این مدت نشده که بپرسم چه حسی داشته بوسیدن یک سنگ؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر