۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

ماجرای مربیگری من و اذیت کردن کورش

خیلی وقت است که چیزی ننوشته ام اوایل تابستان بحث کلاسها بود کلاسهای مربیگری وبه این آخریها که رسید چندباری به خودم لعنت کردم که چرا رفتم سراغش.
روز14 شهریور بود شنبه رفتم مهد، چقدر بچه ها مظلوم و معصومند.کورش حرف شنوی نداشت.ولی به من و او خیلی خوش می گذشت او زور می گفت.اصلن حرف گوش نمی داد بنابراین جو را به هم می ریخت همیشه از اینکه بچه ها را باهم (با وجود اختلاف سن)در یک کلاس نگه می داشتند شاکی بودم مثلن هلیا و دختر خاله اش 9 سال دارند و برای اینکه در خانه تنها نباشند می آیند مهد پیش راستین که تازه رفته توی سه سال و یا محمد و هورمزد را در کلاسی جا داده بودند که کیمیای ریزه میزه هم آنجا بود ناراحت بودم بچه های کوچکتر مورد آزار بزرگترها بودند و یکی دیگر از مسائلی که وجود داشت جریان غذا دادن به بچه ها بود که به نظرم اصلن کار درستی نیست حقوق پیشنهادی برای من 65 تومان برای 6روز از صب ساعت 7 تا 2 بعدازظهر با نصف بیمه که باید خودم می دادم حقوقش که کم است ولی خوب جای دیگر جبرانش می کنند شهریه کورش را نمی گیرند و بیمه را کامل می دهند ولی نه بقیه همین انند و تو هم اگر می خواهی بیا! حسابش را که بکنی می شود تو مفت کار کن 40 هزار تومان هم بابت بیمه و نصف شهریه 81 تومانی کورش بده!
داریوش می گوید می خواهی با 20 بچه سروکله بزنی بیا 80تومان می دهم فقط برای یکی مادری کن این مسئله هست تا زمانی که اداره قرار می گذارد 80 تومان به عنوان حق مهد بدهد حالا با آن 65 تومان هر کتابی که دلت خواست بخر و تمام این موارد را بگذار کنار وقتی بچه ها هستند می توان بسیار آموخت دنیای آنها پر از زیبایست و ما با این شمردنها زشتش می کنیم. اوایل که لاله را دیدم گفتم جدی است یک مادر به تمام معنا! در ضمن کار بود که فهمیدم این جدیت برخلاف ظاهر سازنده اش توسط بچه ها همیشگی نمی شود تا لاله هست همه خوب می شوند تا نیست همان شیطنتهای همیشگی (راستی که من با این از دیوار راست بالا رفتن ها هیچ مشکلی ندارم ولی؟!) گفتم موسسه خیریه است برای خودم می روم سراغش ببینم چقدر برای بچه ها کار می کنم چقدر برای 65 تومان بعد بدقلقی کورش شروع شد حق هم داشت بزرگترها اذیت می کردند. توی کلاس خودمان که بودیم (کلاس 2)خوب بود خیلی خوب صندلی بازی می کردیم، کتاب می خواندیم، طناب بازی می کردیم، علائم راهنمایی می گذاشتیم دو طرف دیوار و بچه ها را با صندلی هایشان که حالا کادیلاک بود و 206 جریمه می کردیم ولی وای به روزی که قرار بود با پیش دبستانی ها یک جا باشند همش زورگویی بود
خانم جولایی گفت من معلم بوده ام و صلاح تو را می خواهم کورش را ببر جای دیگر خودت بیا اینجا و چه خوب که در محیطش قرار گرفتم و گفتم نه، بهتر است کورش بماند ولی می مانم تا مربی بیاورید و از اول مهر نرفتم. برایشان کمک بودم تا کلاسهایشان را تزئئین کنند. فکر کردم چیست آن موضوعی که با این جون و دل کار می کنند می گفتند ما در خانه خودمان هستیم و مثل دوست هستیم و آدم از محیط آموزشی چه می خواهد جز این، نازلی هم بود سقف را طرح می زد. کمکش کردم بعد افسانه نامی آمد فردایش نیامد کورش نرفت. دو روز دیگر نشستم تا برود مربی نداشتند بعد مینا آمد دوره را دیده بود ولی سابقه ایی نداشت. اعتباری به ماندنش نیست. شاید توقع لاله زیاد است.
ام البنین از کورش توی تلفن می پرسد کی می آیی خانه ما؟ او در جواب می گوید
وقتی که موش کوچک...
و اینجاست که دنیای کودکانه، صداقت کودکانه، معنی پیدا می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر