۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

باشگاه

امروز 4/5/86 است صبح رفتم باشگاه 10 جلسه ایی هست که می روم خیلی عالی است بدنم حسابی به تکاپو افتاده تازه می فهمم که چقدر ضعیفم. اولش گفتم اگر قرار باشد کسی مارا شکنجه دهد با اولین حرکت که دستهایمان را ببندد بالا هرچه بخواهند و نخواهند اعتراف می کنیم و چه وحشتناک است شکنجه و چه بعید که خدا کند همین گونه هم باشد خدا خودش به داد کسانی برسد که درگیر زندان و بازجویی هستند
آرزو جواب آزمایش ژنتیک را گرفته لیلا می گوید دکتر گفته مشکلی نیست حالا مایلم ببینم چه می گوید داریوش می گوید از همان روز مطرح شدن مسئله او عروس قشنگ خاله ات شده! صبح مهراب زنگ زد گفت مراسم روز پدر دارند. داریوش هم باید برود برای اجرا کمکش کند داستان داسی با دو دندانه را خواندم به نظرم آمد کمی با عجله نوشته شده با دقت کم و همچنین یک کار کارگاهی بیش تر نیست حیدری گفت: داستان و شعر بیاورید. شعر نه ولی چندتایی داستان می دهم برای مسابقه اگر داستان زری کامل می شد خیلی خوب بود همینطور داستان مرد برفی و آن داستان که نمی دانم اسمش چیست. فرم داستانهای بیژن نجدی را دارد داستان یکشنبه آن داستان را دوست دارم باید کلی بازبینی شود امیدوارم چیز قابل داری ازآب درآید می روم لباس پهن کنم این دو تا خوابند.12 ظهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر