۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

دوست یابی! نیابی؟

داستانهایم نصفه کاره مانده هلیا جلوی در مانده و زری توی کوچه ها پرسه می زند. سمیه مدام توی ذهنم می چرخد و خاله ام دادش را پر می کند توی کوچه. حالا تلفن است که زنگ بزند تا پریسا (زنگ می زنم 118 آدرس زنبق 18 را می دهم و می گویم اسم صاحبخانه را نمی دانم این مربوط زمانی است که سوپا کار می کردیم آمدیم خانه پریسا و حالا رقیه گفته که پسری دارد و می شود زنگ بزنم و بروم ببینمش شاید فرصتی پیش آمد تا کورش با پسرش دوست شد چه سخت شده این دوست پیدا کرددن)بخواهد ببیندم4/4/86

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر