۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

مجنون خانه...نه ...مستان خانه

ای لولیان ای لولیان یک لولی دیوانه شد
تشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد
من که زجان ببریده ام چون گل قبا بدریده ام
زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد
ای آتش آتش نشان این خانه را ویرانه کن
این عقل من بستان زمن بازم زسر دیوانه کن
خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم
شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد
بچه پررو نشسته بالای تاب و مدام می گوید نک سوی مستانخانه شد با کتاب قبول نمی کند نوار را با هم گوش می کنیم می خندد. می پرسم «مجنون خانه» با لکنت می گوید: مجنون خانه
آهنگ تمام شده و او دوباره می خواند
آرزو امروز می آید پیش روانشناس مامان همچنان از دست خاله خندان شاکی است. مخمصه ایی که او برای خودش درست کرده حالا حالاها ادامه دارد خدا به خیر بگذراند 11/4/86

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر