۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

جمله ناتمام 17 تیر

امروز 17 تیر است، باز هم یک جمله نوشته ام و تمام... امروز خروسخوان بیدار می شوم ببخشید خروسی در کار نیست صدای تک و توک ماشین است که می آید داریوش رفته سرکار گفته بگویم اداره برای کورش ملاحظه او که لکنت گرفته ولی لکنتش خوب شده شاید چند کلمه در هفته. دیروز رفتم باشگاه او را هم با خودم بردم خوب بود بازی کرد غر زد و حتا اشک هم ریخت خندان زنگ زده برای وام لیلا می گوید (شوهر ذلیل است) به ام البنین می گوید (دُکی) حقیقت این است که ما برای رسیدن به اینجای اجتماعی که هستیم بیشتر از رانندگی زحمت کشیده ایم. پس او حق ندارد.

آرزو محمد را کنار گذاشته به گمانم و حالا دنبال عقب ماندن حبیب و حال جمشید دارد دنبال توجیه می گردد. با این پیشینه ها که وجود اجتماعی مهدی شکل گرفته و حالا چرا ما می خواهیم حقیقت را پنهان کنیم یا حتا تخفیف در آن بدهیم معلوم نیست هر دفعه که با اینها هر دویشان زهرا و هاجر(زن برادرها) می نشینم به صحبت، گندش در می آید. مثل هم فکر نمی کنیم. تازه به نظرم حتا با برادرها هم دیگر هم عقیده نیستم انگار روز به روز دست نیافتنی تر می شوند.
هنوز هیچ دوستی پیدا نکردیم واقعیت تلخی در اطرافمان است برای هر کاری مواجه می شوم با مسئله ایی تازه که توان رودررویی با آن در من نیست یاد بهناز افتادم یک زنگ باید بزنم همین طور زهرا و رقیه به جهنم که کسی زنگ نمی زند20/4/86.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر