۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

چهل روز گذشت

چهل روز گذشته این نوشته ها کمی آرومم می کنه شاید یه حسی مثل ادای دین می پیچه توی حرفای آدم زمان گذران بدی داره
ما هنوز هم برای دوست داشتن دنبال مدرک و قانون می گردیم رفتیم هشتگرد و لباس های سیاه بچه هارا از تنشان درآوردیم داریوش خیلی خرج کرد من همیشه قبطه می خورم به این روحیه او دستش خالی است ولی همیشه بهترین را انتخاب می کند.خانواده داریوش صاحب یک نوه دیگر هم شده یک پسر شاید خواستن یک پسر هیچ اشکالی نداشته باشد البته که ندارد ولی بهانه برای درس خوندن، خوب زندگی کردن، با دیگران برای داشته ها و نداشته ها جنگیدن اصلن خوب نیست رفتیم پارک روز جمعه می بینیمشون، من و کورش می ریم جلو، تا به حال سه تا عید پشت سرگذاشته ایم ولی هیچ وقت حرف این نبود(داریوش چطوره؟) من همه رو مثل خودم می بینم و حالا با داشتن یه پسر این پرسش به فکرم خطور می کنه که این همه چقدر به روحیات من نزدیکن؟ می ریم خونه شون بازم داریوش چطوره! به سادگی باور خودم فکر می کنم که حتمن دلش خواسته این روابط این جوری نباشه و حالا باید با یه سوال بزرگتر طرف شدم داشتن کدوم پسر باعث افتخار و غرور شده که این یکی باشه ولی حسی (امیدوارم غلط باشه) به من می گه داریوش چطوره یعنی کی اینکه صاحب پسری شدم و داریوش بدونه که چیزی از اون کم ندارم به داریوش فکر می کنم که چقدر دلش کوچیکه و به خودم که چقدر ساده ام که بهش می گم: به دل کینه نگیری یه وقت امیدوارم غلط باشه این فکرم بگذار ساده، ساده، بمانم و بمیرم 13/7/86 -42دقیقه بامداد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر