۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

قلندر همیشه بیدار

دوشنبه 25/4/86 صبح است و هنوز رختخوابها روی زمین داشتم کتاب «سرزدن به خانه پدری» در مورد بهرام بیضایی را می خواندم که کورش بیدار شد باید برم
28/4/86 ساعت 3 بعدازظهرجمعه است و بازهم این دوتا خواب و قلندر بیدار خیلی وقت است داستانی ننوشته ام. پسر ذوالفقار را عمل کرده اند شهناز و خواهرهایش را دیدم خیلی خوب بودند جواد هم موتور زرد رنگی را که بچگی ها با آن بازی می کرد داد به کورش هم سرگرم شد هم صاحب) ثریا را دیدم چقدر آرامش را خدا سپرده به این چهره. خدایا این آرامش را بر زندگیش جاری کن می روم خانه دایی برای تسلیت به زن دایی سه چهار خانه آنطرفتر عروسی دختر سمزار است سیمزار یا سیمینزار معلوم نیست برای تلفظ اول را خورده اند یا آخرش را انگار کار اساسی رویش انجام شده ؟!
زهرا زنگ زد کلی حرف زدیم یک زنگی هم زدم رقیه. امروز تولد یگانه است تصورش را بکن رفته حمام آفتاب لب دریا کپل خانوم ... داریوش می گوید: جزیی است از خودش و معلوم نیست چرا حصارزده ایم برای خودمان. می روم باشگاه خوب است کمی شلوغ هیچ تغییری هم نکرده ام راستی ندا را دیدم زن مهدی حیدری قیافه اش زنانه شده کلی سن و سال دارترش کرده آن موهای رنگ کرده 5 سالی انگار رفته روی سنش .آرزو هنوز تصمیم نگرفته و خیرالنسا می گوید خیلی به این پسررو می دهد داش ولی کارش را عوض کرده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر