۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

نقشهای خیالی روی دیوار

امروز پنجشنبه 22/8/86 ساعت 2 بعدازظهر خونه مامان. دیشب و دیروز ختم جواد بود چرا درو باز می کنی و می بینی خودشو از اوپن آویزون کرده چرا دل همشون یک جور دیگه کباب شده. چرا نمی تونی آروم بگیری؟ چرا مهدی همش می یاد جلوی چشمت. آرزو رفته شمال. خاله صبح اومده بره پیش وکیل ولی آرزو نیست چین افتاده روی صورتش چقدر هم زیاد. من که کاری از دستم بر نمی آد. مامان می خواد بره امامزاده شیرین ننه هم قراره بیاد.
شنبه ما من و مامان و خاله می ریم سرپرستی کار مهدی انگار درست شده قرار شده یه حقوق ماهیانه براش در نظر بگیرن داریوش با کورش روز جمعه دعوا کرد با من هم، من رفتم معذرت خواهی کردم و گفتم که باید صحبت کنیم ولی اون قبول نکرد منهم گذاشتم تا خودش حرف بزنه شب موقع مناسبیه برای حرفهایی که شاید تو روشنایی روز نمی شه گفت و یه احساس 98 درصدی هم دخیله کورش قولشو نوشته و چسبونده به آینه (فقط کافی بود نمی بیفته به جون دیوار و ردی از رنگ در کنده بشه و دوده ایی بشینه رو سقف و جای دستمالی ردی بندازه به خاک دیواری تا ما دنبال شکلی بگردیم که تازه پیدا شده بود انگار که اون گرد و خاک و دستمال رنگ اونو ساختن مثل گچ سقف که ریخت و بابای پینوکیو شد اونم بود تا موقعی که آب بارون باز ریخت و نم اضافه شد و بابای پینوکیو رو با خودش برد و کله ی یه شوالیه از تو لباسش اومد بیرون و خلاصه همیشه این نقشا بودن تا حالا تو خونه مامانینا و این نقش که رو در دستشوییه عکس یه بچه و یه در) الان ساعت نزدیک 10 شب کورش و داریوش رفتن پایین داستان تلی رو تموم کردم جلسه نقد کتاب «شیطان منم- نوشته خانم معینی» بود نرفتیم داریوش میگه اصلن ارزش نقد نداره باید فقط دعواش کنی ! تلفن یک هفته است خرابه، خیلی کم تحرک شدم باید کاری بکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر