۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

بعد از آبعلی

امروز 29/11/86 است کورش و من نشسته ایم دیروز رفته بودیم آبعلی تمام شب پاهایم درد می کرد کورش بعد از من خوابیده صورتم را ماست مالی می کنم تا شاید از قرمزی اش کاسته شود. صبح صدای داریوش را می شنوم که بلند شده و رفته حمام توی آشپزخانه است ولی نای بلند شدن ندارم زنگ می زنم به سرگل صدای دخترش می آید کم حرف می زنیم همین طور خیرالنسا آرزو شب گفت که زبانهای باستان شرکت کرده برای فوق لیسانس ام البنین هم شرکت کرده امیدوارم موفق شوند سرش یک جایی گرم است خیلی کم زنگ می زند گاهی یادم می رود که بزرگ شده اند دختر ها حالا 27 و 26 سال شان است و آن یکی با 9 سال اختلاف ازدواج هم کرده کورش آمده و می گوید برویم حمام خیلی شیطون شده cd های دکتر هلاکویی را گوش می کنم 3 تا 7 سالگی امیدوارم بیاموزم و عمل کنم چایی باید درست کنم داریوش باید برسد 15/17

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر