۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

حیاط فرهنگسرا

با کورش توی ماشین توی حیاط فرهنگسرا نشسته ایم و با هم کلوچه می خوریم لباس نو خریده داخلش پشم دارد و حسابی گرم است قضیه همان 35 تومان احمدی نژاد است که داریوش 22 تومان داده به این دو قلم رفتم کیف بخرم ولی چیزی پیدا نکردم حالا لباس
می پوشیم و می رویم پایین کلاس داستان نویسی داریوش دارد وقت تقصیر می خواند کفش های کورش جا مانده کورش شلوغ می کند و کمرروستا می گوید وای به حال سلیمانی که مجبور است این حرفهای داریوش را تحمل کند و می خندد و این حرف داریوش را عصبانی می کند و دلخوری آغاز می شود اول از همه اینکه وقت کلاس تمام شده بود و ما رفته بودیم به داریوش بگوییم که بیاید برویم دوم اینکه بچه است و مثل سری های قبل که بی قراری می کرد کرده و اهمیتی ندارد سوم اینکه کسی مثل کمرروستا این حرف احمقانه را زده و ما چرا باید تقاص پس دهیم حالا جمعه است و دلخوری پابرجا کلی فکر می آید سراغ آدم و این تا بعدازظهر تمام می شود و باز نتیجه اش این است که می فهمم این یک کلمه «ببخشید» می تواند جهان را نجات دهد که من بلدم بگویمش و داریوش اصلن شب لیداست که می نویسم لیدا نه یلدا هیچ کس نیست هیچ کس برای آدم فال حافظ باز نمی کند یاد اولین شب چله ایی می افتم که با داریوش آشنا شدم او پشت تلفن بود و عصبانی از کاری که پدرش کرده بودموضوع تقسیم خانه بوده و اینکه دایی احمد آمده و هرکسی سهم خودش را می خواهد و فال حافظ باز کرد:
چو لاله قدح گیر و بی ریا می باش
که بعد می دهمش آن پسر پاساژعزیزخان بنویسدش و حالا توی اتاق کامپیوتر است لیلا 26 دیماه دفاع می کند و سخت مشغول است چهارشنبه می رویم رامسر با بچه های اداره قرار است ام البنین هم بیاید ولی قطعی نیست خودش را حسابی مشغول کرده چهارشنبه 40 روز از رفتن جواد می گذرد طفلک خانواده اش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر