۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

بچگی من و بد غذایی تو

کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن
آذر
حامله است از هلیا خبری نیست شهناز دلخوره. لیلا مثل قبل ناراضییه. یاد گلگز(مادر پدر جون) می افتم روز مادر براش جوراب می خریدم همیشه می گفت «نینرم» خاله ام هنوز شاکیه و مادر بزرگه شاید نمی دونه که من مخالف بودم والا صد دفعه به روم می آورد رفتیم ایستگاه یه پیچ و مهره بزرگ از اونا که برای ریل راه آهن استفاده می شه آوردیم خونه مامانیناست یاد بچگی ها، بچگی ها یه جای بیم منبع و حوض آب و خاک و خل جا مونده به سرم زده بود برم پیش خانم نخبه زعیم معلم کلاس پنجم خواهرشو دیدم پواشی سلام دادم اونم نشناخت ولی جوابمو داد از سولماز خبری نیست. لیدا کامپیوتر خریده کمتر شبا اینجاست شبهای حرف نزدن جیغ نزدن هوا سرد شده سردتر از پارسال معینی یه داستان نوشته خوب شروع کرده می شه با موضوع اون یه چیزی نوشت دانشجوی پزشکی که بهش تجاوز کردن و گفتن خودشو کشته(بنی یعقوب) بقیه داستان زری وقتی سراغ دکتر می ره اونم خوبه اگه کمی با کسی حرف بزنم آدم مطلع.
شاید دیگه نشه بریم انجمن با این تز داریوش. ام البنین کلاسهای امداد می ره امداد پیشرفته میترا اومده تهران کار کنه.
می خوام به زهرا(زن داداش) بگم تو چرا یکبار هم منو به اسم صدا نمی کنی؟ ساعت از 12 گذشته اونا خوابن ومنم حال لباس پوشیدن ندارم. کورش موز می خواد خیلی بد غذا می خوره باید براش چی بپزم؟11/9/86

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر