۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

نبدو پنج

سال 1385 سال تحویل شده و من و تو خواب موندیم یادداشتی برای این سال در کار نیست چرا؟ نمی دانم یادم هست حسابی اذیت می کردی راه افتاده بودی و شیطنت می کردی اول سال را با دید و بازدید شروع کردیم خانه تمام هشتگردیها رفتیم و همه به تو عیدی دادند تعطیلات دوبار هشتگرد بودیم و آنجا بود که رفتیم خانه همکار مامان خانم کیا و با هم بردیمشان برغان آن وقتها خاله می رفت کلاس رانندگی و منشی بود خاله آرزو هم گزارشگر خبر سیزده بدر رفتیم هیو یه جای ساکت که هیچ بنا بشری آن اطراف نباشد باد تندی می آمد بابا بغلت می کرد و از تپه ها بالا می رفت بعد کردی رقصیدید مادرجون خیلی از بودن در کنار تو لذت می برد بابا می گفت کورش را خدا برای مامانم فرستادهباخاله خندان می رویم تهران برای تصویه حساب من دیگر بی خیال کار شده ام و خاله قرار است جای من کار کندکلمه هایت واضح تر شده حالا دیگر صفحه پریا شعر احمد شاملو را می دانی صفحه چنده (نَبَدو پنج)اولش از یه کلمه شروع می کنیم
استاد شجریان و تو تکرار می کنی اُداد داداریان
ننه ایران و تو بازم تکرار می کنی ننه دیران
حتا برای شعرها هم همین کار رو می کنی من می گم وقتی که موش کوچک تو فقط موش کوچک را می تونی تکرار کنی و همین طور این تکرارها روی کلمات دیگه بیشتر و بیشتر می شه
موش کوچک چشمش به ماه افتاد زیاد طول نخواهد کشید که تو همه ی این شعر را بخوانی:
وقتی که موش کوچک
چشمش به ماه افتاد
خندید با خودش گفت
یا تکه ایی پنیر است
یا یک پیاله شیر است
تا صبح موش کوچک چشمش بر آسمان بود
خورشید سرزد و او
در فکر نردبان بود
حمید رضاافشاری(یکی از دوستان مصطفی حسنی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر