۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

جوجو رو خیس کنیم

شهریور یه سری نشست تو بهمن هشتگرد مهدی راه انداخته بود که برای تو کسالت آور بود ما تورو می گذاشتیم خونه پیش خاله و می رفتیم بعد از سه هفته بود که دیگه وقتی بر می گشتیم گله مند نبودی و کار خودتو می کردی انگار با خاله حسابی خوش می گذشت می رفتی پارک و جوجوهارو خیس می کردی
هر چی باشه با تو بود که اونا خاله شده بودن همون چیزی که آرزوشو داشتن
23 شهریور دعوت شدیم بریم عروسی دختر دایی مامان تو یه تالار تو برغان خیلی خوب و بزرگه ولی تو تو نمیایی و تمام مدت من و تو دم دریم بچه هام می آن و می رن خسته ام می کنی شلوغی اذیتت می کنه و تو ام منو اذیت می کنی عروس تموم می شه ولی تو برای چند ثانیه هم نمی ری تو امیرعباس هم هست ولی تو باهاش بازی نمی کنی می برمت تا ماشین گل زده و شش در عروسی رو ببینی بازم کلافه ایی تا بابا می آد می ریم خونه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر