۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

دستی دیگر

می توانم بگیرم دستی دیگر را
چراکه کسی دست مرا گرفته است
به زندگی پیوندم داده است
امروز پیوندی بریده، پیوندی خونین، سرخ و سرشار، پیوندی با رگ و ریشه، رگ و پی، پیوندی با بودن، بودنی بی مکان، تهی جایگاهی مملو، منزلگاهی بیش از حد گنگ ولی آرام و امن
گسستم تمام پیوند خویش را با دنیای ساختگی، از پیش تعیین شده خواستم باشم، شدم، آمدم.
به رستنگاه رگ و ریشه ام تعلقی دیگر گونه دارم صدا را زادم بهمراه خود، من حس را زادم، خود را زادم
می شناسمتان صداتان را وقتی موسیقی را اوج می دهید. چشماتان آن هنگام که نگاهم می کنید و دستاتان به هنگامه ی هم آغوشی
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ایی نشانی نیست
موطن آدمی تنها در فلب کسانی است که دوستش می دارند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر