۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

دادادیدا

1/12/84
روزها پشت سر هم می گذره و تو بزرگ و بزرگتر می شی چند روزیه وقتی ازت می پرسیم تو داداش کی هستی می گی (دادا دیدا) همه خیلی دوست دارن لیلا چند وقته پیش ماست. تو هنوز چهار دست و پا راه می ری و همه اش می خوای بلندت کنیم تا بتونی قدم برداری روزا می گذرن مامان نگرانه که تو هم دچار روزمره گی ما بشی تو باید هر روز چیز تازه ایی یاد بگیری
من سعی ام رو می کنم خیلی دوست دارم آروم بخواب 17 عصر دوشنبه
***
1
خواندمت!
به من چه؟ دفترش باز بود و نوشته هایش پخش و پلا
به من چه؟ خودش رفته بود لای حرف و نقطه ها
به من چه؟ که قایمکی، دست زده بود، وجب وجب، به مشق و دفتر و کتاب
به من چه؟ حرف آورده بود میون حرف
به من چه؟ دفترش باز بود و نوشته هایش پخش و پلا
یک خواننده (به معنای خوانشگر)
این اولین بار بعد از اومدن تو که بابا یه چیزی برای من می نویسه
2
دو...مجموع دو تا یک
اسفند... یا همان سفندارمز
سفندارمز... ماه ایزدبانوی پرستار
بانو... یکی از آن دو تا یک بالا
یک... آن دیگری از دو تا یک بالا
آن... آن دیگر من
آن من... بانو و آن یک دیگر
3
خط، حرف، نقطه / گستره ی بی نهایت
خط، حرف، نقطه / گستره ی بی کرانگی
خط، حرف، نقطه / ابزار کلام
خط، حرف، نقطه / ابزار نوشتن
خط، حرف، نقطه / ابزار رابطه
خط، حرف، نقطه / گستره ی من و تو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر