۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

ماجرا هاي ويلا

20/03/90 حياط ويلا در حال بازي با موبايل
هنوز مسافرا نیومدن مائده اومده تا با مامان و خاله برن شنا

مامان می گه خیلی خوب شنا می کنه بعد شنا می ریم ویلا و چه خوشگل شده اونجا همه چیز سبز و تر و تازه است
آرزوی مامانم تو دلش نمونده و می تونه از شاخه توت بخوره اونم چه توتای شیرینی
یه درخت خیلی بزرگ گردو از باد دیشب شکسته گردوهای کوچیک و نرسیده
می ریم توت فرنگی بخریم ولی صاحب باغ نیست بر می گردیم به جاش عمو مجید کلی آلبالو برامون می چینه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر