مهمونی با اومدن مهمون اونم ساعت 10و نیم شب رسمی تر شده یعنی قبل از رسیدن عبداله مادرجون اومده که ولش کنید این ترکاشوند دروغگورو مردیم از گشنگی و نشسته سر سفره شام که آماده است و این شروع با کلافگی کورش همراه
مامان پس عبداله کی میآد
نمی دونم مامان، خبری ندارم
مامان کیانوش هم می آد
نه مامان فقط دایی عبداله
چه حیف شد
و این رسم بزرگترهاست که وقتی کوچیکی چیزی ازش نمی فهمی
چقدر خوش می گذره با یادآوری خاطرات شمال و دیدن فیلم رقصیدن و عکسها
عبداله رو می بره تو اتاقش کهه ببین چه اتاقی دارم و اون مدام تعریف می کنه که کورش واقعن اتاقت خیلی خوشگله
بعد هم خاطره لودر که عبداله می گه آره ماریو هم یکی از اینها داشت و نمی دونه که این همون لودره که اینجاست و نوبت که به تعریف کردن قصه ی رفتنش می رسه کورش رو کناپه خوابش برده چون هرچی اصرار می کنم نمی خواد از پیشمون بره
دایی قراره پیش ما بمونه و داود هم هست پس دو تا رختخواب که وقتی ساعت سه همه می ره تو رختخواباشون بازم حرفهایی هست که عبداله برای داود نگفته باشه و از اینا مهمتر جریان صبحه که تا بلند می شم کورشو می بینم که تو جای داود خوابیده و داود نیست حال عبداله خوب نیست داریوش هم نرفته سرکار امروز اول شهریوره صبحانه بعد اینترنت و صحبت از چت و تلفن و ظهر هم می ره خونه مادرجون که براش ماکارونی درست کرده مهمونی خوبی بود دم در هم بهش می گه: بازم بیا پیش ما عبداله
و این خواست کودکانه کجا و زندگی پر تلاطم همین عبداله کجا و زمان دوباره کجا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر