۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

درخواست کودکانه


مهمونی با اومدن مهمون اونم ساعت 10و نیم شب رسمی تر شده یعنی قبل از رسیدن عبداله مادرجون اومده که ولش کنید این ترکاشوند دروغگورو مردیم از گشنگی و نشسته سر سفره شام که آماده است و این شروع با کلافگی کورش همراه
مامان پس عبداله کی میآد
نمی دونم مامان، خبری ندارم
مامان کیانوش هم می آد
نه مامان فقط دایی عبداله
چه حیف شد
و این رسم بزرگترهاست که وقتی کوچیکی چیزی ازش نمی فهمی
چقدر خوش می گذره با یادآوری خاطرات شمال و دیدن فیلم رقصیدن و عکسها
عبداله رو می بره تو اتاقش کهه ببین چه اتاقی دارم و اون مدام تعریف می کنه که کورش واقعن اتاقت خیلی خوشگله
بعد هم خاطره لودر که عبداله می گه آره ماریو هم یکی از اینها داشت و نمی دونه که این همون لودره که اینجاست و نوبت که به تعریف کردن قصه ی رفتنش می رسه کورش رو کناپه خوابش برده چون هرچی اصرار می کنم نمی خواد از پیشمون بره
دایی قراره پیش ما بمونه و داود هم هست پس دو تا رختخواب که وقتی ساعت سه همه می ره تو رختخواباشون بازم حرفهایی هست که عبداله برای داود نگفته باشه و از اینا مهمتر جریان صبحه که تا بلند می شم کورشو می بینم که تو جای داود خوابیده و داود نیست حال عبداله خوب نیست داریوش هم نرفته سرکار امروز اول شهریوره صبحانه بعد اینترنت و صحبت از چت و تلفن و ظهر هم می ره خونه مادرجون که براش ماکارونی درست کرده مهمونی خوبی بود دم در هم بهش می گه: بازم بیا پیش ما عبداله
و این خواست کودکانه کجا و زندگی پر تلاطم همین عبداله کجا و زمان دوباره کجا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر