۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

صد ساله بچه ی کوچه است!

شیرین ننه اومده تا می بینتش می گه بچه ها بدوین شیرین ننه اومده اونم مثل خیلی های دیگه از اینکه شیرین ننه رو می بینه تعجب کرده آخه اون مثل شهابسنگ که هرچند سال یکدفعه می بینیش قابل روئیت می شه تو محله ما

با امیرعلی رفتن خونه ی اونا ما هم داریم میوه می شوریم تو خونه ی دایی یداله که یکدفعه در می زنن پس شما تو کوچه چیکار دارین زن دایی و دایی خوابیدن و این دوتا شیطونک زدن بیرون بعد هم با آجرای شکسته مشغول می شن

تو مهمونی هم گیر داده که من گشنمه

خیلی خسته است خوابش می آد اولش گیر داده این آقا(مداح) خیلی شلوغ می کنه سرم درد گرفت ، امیرعلی منو اذیت می کنه من شربت می خوام بعد از غذا خوردن سر حال اومده حالا دنبال یک نفر می گرده تا باهاش بازی کنه خب خاله دوشو اینارو ببر بیرون تو حیاط تا شیطونکی کنن

آخر مهمونی با مجید و دوشو می ره با مینی بوس

کار ما یک ساعت بعد تموم می شه وقتی می رسیم با خیال آسوده لم داده تو کوچه

می گم داریوش هر کی ندونه فکر می کنه صدسال بچه ی کوچه است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر