۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

مامانو دزدیدن ای داد بی داد!

کلاسای تابستونی شروع شده فعلن فقط ورزش روز که ورزش داره تمام وقت بیرون می شینم و صادق چوبک می خونم حوصله ی آدم سر می ره جلسه ی دوم پنجشنبه است داریوش مارو می بره خودش می ره برای تعویض شناسنامه آخه قراره کورش به فامیلی عمو داود تغییر فامیلی بده کورش دولت منش تا می ره کلاس من و داریوش می ریم برای روز پدر برای پدرجون کادو بخریم ساعت هنوز 45/12 دقیقه نشده که می رم دنبالش ولی تا پامو می زارم تو دوتا دختر دنبالم می گردن که تو مامان کورشی زهرم ترکیده کلاس زودتر تموم شده و اون تو دفتر داره گریه می کنه تا منو می بینه بدو می آد طرفم و پاهامو بغل می کنه و می زنه زیر گریه


ماجرارو خودش اینجوری تعریف می کنه که مامان دیدم تو نیومدی پشت در کلاس اومدم پایین تا دم در نرفتم جلوتر گفتم ماشین می آد بعد فکر کردم مامان تورو دزدیدن

کی می تونه منه به این گندگی رو بدزده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر