۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

بازی تو کوچه

دوشنبه بعد از کلاس سفال من و کورش می ریم هشتگرد تو ماشین زنگ زده به داریوش که بابا من و رباب داریم می ریم خونه مادرجون من می خوام برم تو کوچه بازی


اونجا هم که می رسیم تا خود شب بازی ادامه داره

شبم که خسته و کوفته اومده «خدا کنه ما فردا هم اینجا باشیم اونوقت تا شب باز بازیه»بعد جلوی تلویزیون خوابش گرفته

این قرار مدار برای کمیته ی استقبال از حجاج تشکیل شده و قراره همه برن ولی ما می مونیم ساعت شش نشده از خواب بیدار شده و تا دده رو می بینه سلام داداشونده بابا هم بغلش کرده و می بوستش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر