۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

کورش و ماجرای تلفن زدن و شماره گرفتن

*پاش که می رسه پایین زنگ می زنه بالا تازگی ها یادگرفته شماره تلفن هارو خودش می گیره با صدای ضعیفی می گه مامان حرفش اینه که پایین می مونه و مثلن پدرجون خوابه و شماره رو خودم گرفتم منم قربون صدقش می رم و می خوام قطع کنم که با صدای بلند می گه قطع نکن قطع نکن می گم خوب بگو
مامان اندازه یه دنیا دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم منم که قند توی دلم آب شده برای داریوش تکرارشون می کنم و می گم به خودم رفته بچه ام اون طرفم عمه هاش و مادرجونش غش کردن از بس که این بچه عزیزه و به هم دیگه می گن یاد بگیر
**شماره مادرجونو گرفته و گوشی دستشه که می گه:
مادرجون منم کورش نه ببخشید اشتباه گرفتم می خواستم با مادرجون حرف بزنم
***با تینا توی مهد کودک تلفن موبایل الکی دست گرفتن و شروع کردن به زنگ زدن کورش پیشنهاد کرده تو مثلن زنی زنگ بزن به محل کارم که چرا نمی آیی؟ برنامه هم از همین جا شروع شده:
الو عزیزم خوبی
بله خوبم چرا نمی آیی خونه؟
کار دارم عزیزم تو استراحت کن من 7 صبح کارم
که تموم شد می آم
خاله های مهد هم چه فکرا می کنن و تمام روز به این حرف بچه خندیدن!
****گوشی رو بر می داره و سیمشو می کشه تا وسط اتاق می یاره، مادرجون ترکه که مدام داد می زنه:
قویما،قویما.... یعنی «نذار... نذار...»
و این با ناراحتی: مادرجون نگو قویما قویما، قویما، قویما نگو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر