۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

حنانه و دختر دیروزها

4/1/86 این دختر که اسمش نیکی نشده و حنانه است هم ژن مهربونی رو داره و هم شباهت تا بزرگتر شه! امیرعباس هم فوق العاده دوستداشتنی شده تا بزرگتر شه ببینیم شبیه دایی مهدی می شه یا علیرضا؟!
کیف دوشی ام را لمس می کنم و به فاصله ی کذایی فکر می کنم که تنم با تنش که نه مذهبم دوبرابرتنگترش می کند و می گذارم بمیرد این ناخفته حسِ طلبم! که به زور در هر زمان به جا و نابجا در قعر چاهی از همان دست ویل های نادیده زندانیش کرده ام عقلم فاصله را اندازه میگیرد و درجه حرارت محسوس و نامحسوس را به انتظار ثبت نشسته و آن دیگری که خود نمی دانم چیست مادری پدری مادربزرگی کیف را فشار می دهد تا فاصله غالب باشد و این دستهای مهربان یاری می کندم تا برش دارم و به بهانه درآوردن تقویم همه را به آغوش بکشم تا شاید تنم نفس بکشد و تمام این جریان چند ثانیه ایی دست آویزی باشد برای هر بار مکرر شدن حقیقت من و حقیقت بیرونی. آن که هیچ در موردش اطمینان ندارم و هر بار خنده و بی خنده بگذریم و فکر کنم که اینگونه کجا و چه زمان به این تمام اندیشیده ام. که هیچ وقت و می دانم که من پر از خواهش بوده ام نه ذره ایی فکر؟!
مارال زیبای جاودانه در وجود بود یا در وجه و خوب که نگاه کنی(به قیاس اندک یک نگاه) دختری سیاه چرده با چشمانی زغالی پیش روی توست. که نه زیباست و نه جاودانه. نه یله بر دشت نه رمیده به چشم. که خسته از تکرار و مانده بر کنار
در این میان یک سوال که همیشه چشم ها از هم پرسیده اند و لبها ماسیده اند از عبور کلمات و هیچ نمی دانم که زبانش را اگر جوابی هم می داد می دانستم یا نه« چرا شوهر کردی؟»
حالا تمام شوهر های این محدوده جلوی چشمانم می رقصند کوتاه بلند و چاق و زرنگ و زیباو سوال پشت سوال که چرا اینها و شاید و نه حتمن چرا ما؟ پشت با احساسترین شان می ایستم و به شعف چشمانش شک می کنم آن هنگام که این زیبایی را پشت لبخند متظاهرش به یکی از ما! زیباترینمان تقدیم می کرده چشمانش به سویی جز دروازه ی حماقت و غرورش دوخته نشده بوده و چه بیهوده گفتاری (الهه عشق و زیبایی)
قوس علامت سوال
نگاههای مهربان اوست
ایستائیش را برخط مستقیم ببین
و بدان آن نقطه بزرگ که همیشه هست تویی
که زاده می شوی در قوس علامت سوال و شکست می خوری در راستاهای خط راست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر