۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

باغ گردی


شیعه ها رفتن شمال سنی ها مرقد امام خوب ما هم بریم یه جایی همین یه جایی میشه باغ دایی تو جاده سرخاب صبح زود بیدار شده و مامان مگه تو نگفتی می ریم پیش مائده پس نخواب غذا قراره سر صحنه طبخ بشه و آش هم برای عصرانه پخته خواهد شد

ولی خوب یه مشکل اساسی اینکه این باغ جدیدن دورچینی شده و هیچ فکر آب و دستشویی و سایه هم توش نشده زیراندازها پهن شدن و بسته ی پفک خیلی وقت پیش دست به دست می شه

سایه کوچیکه چون درختها کوچیکند ولی پر از بار خدا را شکر

از خاله ها زورمون به دوشو رسیده بقیه گرفتار بودند آرزو امتحان و اون یکی ملاقات و....

300متر اونورتر یه موتورخونه هست که آبش از پله ها می ریزه و چون از دل خاک در می آد خنک خنک

نرسیده بساط بازی و قهر و جنگ و آشتی به راهه فائزه و مائده شدن یه اکیپ و کورش تنها مونده مجبوره همه جوره باهاشون راه بیاد همیشه خاک بازی خوبه اگه چند تا سنگ بزرگ و چندتایی چوب که توش ریختن می شه حوض با ماهی یعنی خلاقیت که هیچکس نمی تونه با بچه ها یاد بده

ظهر نشده امیرعلی هم رسیده حالا دو به دو شدن عزیزدل مریضه یه ویروس که دهن و دست و پاشو نشونه گرفته زبونش پر از برفک شده دست و پاشم انگار تاول زده باشه ناهار لوبیاپلویی که روی آتیش درست شده با ترشی و سالاد و ماست و....

می رییم موتور خونه و تا آقا مهدی ظرفارو بشوره تمام مدت بچه ها تو آب بازی می کنن کورش دوپایی شو ول می کنه تو آب و همه داد می زنن دمپایی فائزه و مائده اگه گرفتن که هیچ از اول این بازی تکرار می شه وگرنه ولی و مهدی و دایی می دوان دنبالش کورش همه ی لباساش کثیف و خیس شده بعد هم که از آب اومدن بیرون نفری یه چوب برداشتن که مال من بزرگتره مال من بزرگتره

خیلی بهشون خوش گذشته ولی گرما کلافه مون کرده می زنیم بیرون و حالا باقی قضایا توی کوچه باغ ادامه پیدا می کنه ضبط روشن و این دو تا پسر قرطی شروع کردن خودشونو تکون دادن حالا نرقص کی برقص ساعت نزدیک 7 شده ولی تا آش نخوری نمی شه بری

این کورش هیچی نخور آشی می خوره بیا و ببین وقت برگشت یه کیلومتری از باغ دورنشدیم که غش کرده از خستگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر