۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

منقل و بافور یا کتاب و هنر و تاتر

امروز سه شنبه است و داریوش خواب مونده ساعت 10 شده و نمی شه بری اداره برای همین می ریم تهران انقلاب تا کتاب بخریم نمایشگاه از موقعی که تو مصلا برگزار می شه توسط ما تحریمه با این جمع کردن و کم کردنا که در مورد کتاب هست همون بهتر که یه همچین نمایشگاهی نرفت امروز روز موزه است و از همه موزه ها رایگان می شه بازدید کرد ولی آخرشم تهران رفتن ما ختم می شه به یه پازل 1000 تکه یه کتاب از بکت و شهربندان جواد مجابی و زندگی نامه ی کستلر با یه فیلم خب نه که درپیت ولی ساده و گم* طلا و مس
نه نمایشی برای کورش هست و نه فیلم کودکان اون فیلما شب اکران می شن وسط فیلم هم کورش بلند می شه دور سینما و همه سوراخ سنبه هارو می گرده و زودتر از همه می زنه بیرون
مجبوری هم یه عکس جلوی تاتر شهر می اندازه
این جوری که می شه آدم یاد کلمه ی اجباری می افته ولی به قول داریوش کجا دوروبر آدم منقل و بافور باشه با یه عده که مست و بی هوش یا کتاب و هنر و تاتر
پازل چیدن واقعن یه حوصله می خواد از نوع شدید تکه ها با هم جور می شن ولی حروفی که پشتشون نوشته بالا و پایینه این یعنی نمی دونی عکس روی پازل و بچینی یا حروف زیرشو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر