۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

آخرین بازماندگان مهدکودک - تولد ایلیا یاوریان

چهارشنبه آخرین روز مهدکودکه یه سری کادو برای مربی ها و یه دسته گل کوچیک برای خانم جولایی
آخرین بازی ها و آخرین شیطنتها تو این محیط دوست داشتنی خداحافظی و روبوسی قراره وسایل مهد برسه به یه مهد که برای بچه های کم شنواست راضی جون مثل همیشه داره می شوره و همه چی مثل روز اول برق می زنه تعداد بچه ها کمتر شده

بچه برای کورش و مامانش هورا بکشید

و این بلندترین هوراییه که شنیدم اونا با جون و دل این کارو می کنن منهم ازشون کلی عکس می اندازم برای یادگاری

تبسم داره سوسن خانم می خونه هلیا و فرین هم می رقصن

حالا هر از خدا بیخبری که می خواد این خوشی های کوچولورو از این بچه های کوچولو بگیره بره بمیره

***

پنجشنبه ها شده برنامه روتین ما که بریم هشتگرد ولی امروز تولد ایلیا یاوریان دعوت داریم و می ریم تولد اولش گیر داده که گرمم شده و بعد چشاشو بسته که خوابم می یاد و بعد رفته اتاق ایلیا و شارژ شده با اون اسباب بازی ها و اومده که بیا برقصیم ایلیا جونم پنج سالش تموم شده ولی به جثه اش نمی خوره
خیلی خوش می گذره بچه ها خیلی شیطونی می کنن واقعن که همشون عاشق تولد ان یه کیک بزرگ با کلی دختر لخت توی یه استخر ایلیا با کله برو تو کیک نه! بپر تو استخر

اونم مثل کورش بدقلق شده بود مامانشو خیلی اذیت کرد ولی پرستو خیلی زحمت کشید
مامان :پرستو چه خوشگل شده بود
اینم پسر(زیبابین من)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر