۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

دعوت غیر رسمی از دوستان

دعوت همچین رسمی هم نیست فقط یه خبر دادنه راستین و علی یکشنبه ناهار بیان پیش ما اینو گفتم و حالا دربه درم تا شماره ایی غیر از خونه از مامان راستین پیدا کنم که قطعی اش کنم
خب همه چی به خوبی و خوشی گذشته و من تونستم با مامان راستین یعنی فاطمه جون صحبت کنم و بفهمم که این دعوت یعنی کلی ذوق و شوق برای بچه ها
زنگ در صدا کرده و من گوشی رو سر جاش نذاشتم که سرو کله شون پیدا می شه بدو بدو رو به بالا من مجبور برم پایین تا با بابای راستین همه چیزو چک کنم 5 دقیقه ایی گذشته که می رم اتاق که سلام و علیکی کنم تقریبن هیچی تو کمد دیواری نمونده
خنده ام گرفته چقدر خوشحالن چه دنیای زیبایی دارن این بچه ها لحظه ها مال اوناست همش و خوبش
بازیو بازی و بازی همه چی حالا رسیده به سالن و ناهارم جلوی تلویزیون می خورن ماکارونی با سس تند که اون دوتا باب میلشون نیست توت و توت فرنگی راستین بخور علی جونم بخور ماشین بازی و خونه سازی و لودر سواری شیطونی علی و خواب راستین اینا همش هست و عرق که از پیشونی کورش تا زیرچونش اومده
خاله می خواهی بخوابی
راستین: نه خوابم نمی آد
علی: آدم که تو اتاق مامان و باباش نمی خوابه
اینا حرفای اون سه تاست یکی مک کویین شده یکی دنی تندر یکی هم دینکو مسابقه هم هست کارتون ها نصفه و نیمه از تو دستگاه بیرون می یاد تا یکی دیگه جاشو بگیره گارفیلد هم هست همین طور سنجاب ها
گروه موسیقی هم تشکیل شده کورش نوازنده فلوت، علی نوازنده سازدهنی و راستین بلز کنسرتی به راهه که نشنوی بهتر
شاد و خوشحال ولی خوب زمان میگذره و وقت رفتن می رسه
باباش داره در مورد بازی و دوستاش می پرسه که خوابش می بره دوساعت می افته خسته ی خسته ی بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر