۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

کانون تموم


کلاسهای کانون تموم شد همین طور اتوبوس سواری و منتظر تاکسی شدن نمایشگاه هم برگزار کردن جایزه هم دادن یه ست بدمینتون که دو روز هم دخلش اومد ولی خوب بود اینو خودش می گه بعد از اینکه کلاس ژیمناستیک و سفال نرفت بعد از اینکه چندین ساعت تو روز تو حیاط کانون منتظرش شدم بالاخره تموم کرد و روز آخر هم با حسرت موند که دیگه اینجا نمی یاییم همه شون همین بودن ببین با چه حسرتی دارین کلاسشونو نگاه می کنن

هلیا و درسا، پرهام و محمد صابر باقیمانده های یه کلاس 30نفری بودن
و اون دوستای دیگه آیدا و خیزران و الهام که باهاشون عکس هم انداخت

یاد نوید رضا با مامانش که اولش مجبور بود جلوی در بشینه و این آخریها کمی از در فاصله گرفته بود و همینطور مامان امیررضا که کلاس نقاشی می یومد و رادین پسر خانم عباسپور مربی نقاشی که فهمیدیم تو همون مدرسه ایی ثبت نام کرده که کورش می خواد بره پیش دبستانی تا ببینن همدیگرو یا نه ، خانم کریمی مهربون و مهراوری که کورش می گفت چی کاره است این خانم که می آد کلاس داد می زنه

خب مامان اون رییسه و رییس یعنی جیغ و داد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر