خیلی کم پیش می آد که تنهایی بریم هشنگرد چه برسه به اینکه اونجا موندگار هم بشیم سال 87 به خاطر کمردرد یه هفته اتراق کردیم این هفته یعنی 4 خرداد تولد امیرعلی جونمه روز قبلش می ریم هشتگرد

شیرین ننه یه حیاط پشتی داره که جون میده برای شیطونی با یه باغچه خاکی که چکش به دست می ره سراغ زمین و حالا نکن کی بکن
پای گلارو نکن ، چکشو نکوبی تو سر دخترم(این توصیه خاله خندان برای یلداشه)
یه دقه آروم بگیر، دست و پاتو نکن تو آب
همه اینهارو من و شیرین ننه و خاله ها می گیم ولی کو گوش شنوا
مراسم توت خوران و عکس بگیران و عدس پلو خوران تموم می شه می ریم خونه امیرعلی عزیزدلم هنوز تو مهده هر سال می رفتن مشهد ولی اینبار یه دختری سرو کله اش پیدا شده و اونا جا موندن زهرا می گه مهر دخترش دنیا می آد خدا هر دوشونو به راه راست هدایت کنه و دست از لجبازی و حقه بازی بردارن و پدر و مادر خوبی برای این دو تا طفل معصوم باشن
خدایا مواظبشون باش
مراسم اتراق از اینجا به بعد شروع می شه

اصرار کورش برای موندن حتا بدون من ادامه داره خب بمون دیگه
این موندن همانا و ادامه تعطیلات همان سه شنبه تا ظهر اونجاییم حموم رفتن و بع بعی دیدن و حیاط گردی و شب نخوابی همش هست تا می ریم هشتگرد
خاله امتحان داره پس کورش چیکار کنه خب این موقع ها پسرای محله مادرجون عاشق این می شن که یه بچه جدید با یه ماشین جدید بره تو کوچه و این کوچه رفتن تا خود ساعت8شب ادامه داره به زور میاریمش خونه که بابا کورش بسه می ذارم می رم! اصلن نمی شنوه
سه شنبه هم هستیم و این اجازه گرفتن می رسه به پنجشنبه شب بابا می آد و پیش ما می مونه ولی ما 5 شنبه بعد از انجمن و شب شعر برمی گردیم خونه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر