۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

دله دزدی؟!

بچه که هستی جونت بسته است به یه توپ، یه ماشین، یه خرس پشمالو یا...خلاصه که شب و روزتو اونا پر می کنن و از دست دادنشون حالا حالاها دوا و درمونی نداره تازه با اینکه مادر و پدرا سعی می کنن یکی مثل اونو شاید از جایی برات بخرن ولی باز راضی نمی شی ومیگی من خرس خودمو می خوام من ماشین خودمو می خوام این اون نیست
تو اون چند تا نقطه بعد از پشمالو برای کورش می شه مهدکودکشو جا داد جونش بسته است به علی عطایی و راستین و خاله لاله... حالا سه شنبه که رفتیم مهد می بینیم دزد اومده و تلویزیون و ضبط و صابون مایع و رختخواب بچه ها و کره خلاصه که دله دزدی اتفاق افتاده که حرص آدم در می آد از همه بدتر غم و غصه ایی که بچه های کوچولوبرای از دست دادن تلویزیون و ضبطشون می کشن کورش می گه:خاله شیما که بیاد با چی ورزش کنیم؟
مراسم صبحگاه هم نداریم چون آهنگ نداریم!
و از همه بدتر فرین و رادمهر تو چی بخوابن وقتی تشکشونو دزد برده ؟
مربی می گه یه ضبط دیگه آوردن ولی بچه ها ضبط خودشونو می خوان !
حالا بزرگ که هستی و چیزی گم می کنی همه جا چشمت دنبالشه وای به حالت اگه کوچیک باشی و...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر