۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

دلم برای دایی و دده تنگ شده

اشکاش که قلمبه است از گوشه ی چشماش می ریزه پایین و اون صدای بغض کردش که دلم براشون تنگ می شه این مائده است که گریه می کنه
ببین کور ش گریه نمی کنه اینو زن دایی می گه
کورش: آره مائده گریه نکن اونا رفتن مسافرت و زود بر می گردن
هنوز نمی دونه به مائده چی گفته وقتی سوار ماشین شدیم تا از محل بدرقه برگردیم خونه مدام داره با خودش تکرا رمی کنه که رفتن مسافرت و زود بر می گردن
آخرش بغض کرده و با صدا یگرفته می گه :
دل منم برای دایی ودده تنگ شده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر